عکس سیاسی

عکس‌های سیاسی و سیاستمداران

عکس سیاسی

عکس‌های سیاسی و سیاستمداران

عکس سیاسی

مجموعه ای از عکس های سیاسی و تصاویر چهره سیاستمداران برجسته ایران و جهان

آیت الله محمد صدوقی


آیت الله محمد صدوقی، در روز ۸ صفر ۱۳۲۷ هجری قمری در یزد به دنیا آمد.

وی از نسل شیخ صدوق است، و اصالتاً کرمانشاهی است. پدرش ملا ابوطالب و جد دوم او علامه ملا محمدمهدی کرمانشاهی بود که بر اثر درگیری با فتحعلی شاه قاجار به یزد تبعید شدند.

در ۷ سالگی، پدر و در ۹ سالگی مادرش را از دست داد.

تحصیلات علوم دینی را در مدرسه عبدالرحیم‌خان یزد آغاز کرد و در سن ۲۱ سالگی برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت، اما پس از مدت کوتاهی به دلیل کمبود امکانات و سرمای بی‌سابقه اصفهان، به یزد بازگشت و یکسال بعد در سال ۱۳۴۹ به قم مهاجرت کرد و به تحصیل و بعد از آن تدریس در این شهر پرداخت.

پس از پیروزی انقلاب، نماینده مردم یزد در مجلس خبرگان قانون اساسی و امام جمعه این شهر شد. در طی آن سال ها خدمات زیادی از قبیل تعمیر 18 مسجد، تاسیس و تعمیر 19 مدرسه علوم دینی، تاسیس سازمان های خیریه و بنیاد صدوق و... را انجام داد.

از شاگردان او بودند: آیت الله محمد تقی جعفری، استاد مرتضی مطهری، آیت الله فاضل لنکرانی، آیت الله احمد جنتی، آیت الله یوسف صانعی و آیت الله علی قدوسی

این عالم دلسوز و مربی بزرگ در نهایت در روز جمعه دهم رمضان 1402 پس از اقامه نماز جمعه، به دست منافقان در یک عملیات انتحاری به شهادت رسید و لقب چهارمین شهید محراب را گرفت.


دو خاطره از این شهید:

در زمان طاغوت، استانداری به یزد آمده بود که وزنه بردار هم بود و شاخ و شانه می کشید. روزی کسی را نزد حاج آقا [شهید صدوقی] فرستاد که من روزی بیست لیتر شیر می خورم و 120 کیلو وزنه برمی دارم و خلاصه آدم عادی نیستم که بشود هر حرفی را درباره ام زد.

حاج آقا پاسخ او را به جمع و منبر خودشان حواله دادند و در شبی که مسجد شلوغ هم بود، بالای منبر گفتند: «دولت علیّه برای ما استاندار وزنه برداری فرستاده که به ادعای خودش روزی 20 لیتر شیر می خورد و 120 کیلو وزنه بر می دارد. بهتر بود دولت به جای او، برای ما یک گاو می فرستاد که روزی 50 لیتر شیر بدهد و 50 کیلو بار ببرد که برایمان مفیدتر می بود.»

(راوی، محمد علی صدوقی)


آن زمان ما اعلامیه ها را در ساک می گذاشتیم و با خود می بردیم و ابتدای کوچه باریکی می ایستادیم. فروشگاه بزرگی بود که صاحب آن آقای روحانیان بود و به ما پناه می داد. شهید صدوقی صبح ها وقتی قصد داشتند برای نماز صبح به مسجد بروند، به ما می گفتند: «کیف اعلامیه ها را به خادم مسجد، آقای خبرگی بدهید.»

یک روز در مسیرمان به چهارراهی رسیدیم که ناگهان ماشین پلیس ایستاد. ما پشت آیت الله صدوقی پناه گرفتیم. پلیس گفت این ها باید توقیف شوند. آیت الله صدوقی گفت: «چرا؟ مگر نباید نماز صبح را بخوانند؟» پلیس گفت: «می توانند نماز بخوانند، اما ساک هایشان را باید به ما تحویل دهند.» شهید صدوقی جواب دادند: «نماز صبح و دزد سر چهارراه؟ ساکشان را به چه دلیل باید به شما بدهند؟ این ساک ها مال من است. این ها در حمل آن به من کمک می کنند.»

سرگردی گفت: «من باید ساک را ببرم.» ناگهان شهید صدوقی عصایشان را به درجه های سرگرد زدند و گفتند: «اول صبح یا سگ جلویمان هست یا آژان، چخ!»  آنها هم فوراً سوار ماشینشان شدند و فرار کردند. صلابت و شجاعت شهید صدوقی در برخورد با مخالفان، نمونه و بی نظیر بود.

(راوی، علی مازارچی)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی